داستانک/ "تاکسی نوشت" از سروش صحت
مقالات
بزرگنمايي:
نسیم گیلان - آخرین خبر / تاکسی پشت چراغ قرمز ایستاد. حاجی فیروزی از لابلای ماشینها به طرف پیاده رو میرفت. زنی که با دختر کوچکش عقب تاکسی نشسته بودند رو به دخترش گفت: «حاجی فیروزو دیدی؟» دختر سرش را تکان داد یعنی دیده است. مردی که جلو نشسته بود گفت: «همین دیروز عید بودا، چشم به هم زدیم سال تموم شد.»
راننده گفت: «یه چشم دیگه به هم بزنیم، به کلی تموم شده رفتیم.» دختر بچه پرسید: «کجا رفتیم؟» مادرش گفت: «هیچ جا... دارن شوخی میکنن.» راننده گفت: «آره عموجون، شوخی کردم جایی نمیریم.» و لبخند تلخی زد. دختر بچه پرسید :«چرا حاجی فیروز نمیرقصه؟»
مادرش گفت: «الان میرقصه. نگاه کن.» از پنجره بیرون را نگاه کردم. حاجی فیروز داشت سیگارش را از جیبش بیرون میآورد. بعد روی جدول کنار خیابان نشست و سیگارش را روشن کرد. دختر بچه پرسید: «پس چرا نرقصید؟» مادر گفت: «سیگارش که تموم بشه، بلند میشه میرقصه.» چراغ سبز شد و تاکسی حرکت کرد.
برگرفته از sehat_story
-
چهارشنبه ۱۸ تير ۱۳۹۹ - ۱۲:۳۰:۱۵
-
۶۹ بازديد
-
آخرین خبر مقاله
-
نسیم گیلان
لینک کوتاه:
https://www.nasimegilan.ir/Fa/News/185473/