بزرگنمايي:
نسیم گیلان - فکر میکنید فیلمهای صامت با هنرمند (The Artist) به نقطهی اوج خود رسیدهاند؟
بهترین فیلم های صامت تاریخ سینما
فکر میکنید فیلمهای صامت با هنرمند (The Artist) به نقطهی اوج خود رسیدهاند؟ دوران قبل از صدای سینما، تولید کنندهی تعدادی از زیباترین و جالبترین فیلمهای تاریخ میباشد. از روشناییهای شهر گرفته تا متروپلیس، منتقدان مجلات Gurdian و Observer ده فیلم برتر خود را انتخاب میکنند:
فیلم صامت روشنایی های شهر (City Lights)
روشناییهای شهر بدون شک بزرگترین ریسک دوران کاری چارلی چاپلین بود. فیلم غیر صامت خوانندهی جاز (Jazz Singer) که در پایان سال 1927 اکران شد، طوفانی در سینماها ایجاد نمود، ولی چاپلین تغییر را قبول نکرد و فیلم خود را به روش صامت ساخت. این انتخاب برای شخصی که لفظ قلم صحبت میکند مناسب نیست اما برای یک کمدین باتجربه انتخاب مناسبی میباشد. به هر حال فیلمهای چاپلین به ندرت از متنهای بین تصویر استفاده میکردند و با اینکه این فیلم از نظر تکنیکی صامت است، ولی دارای موسیقی متن و جلوههای صوتی اصیل و پر معنی میباشد.
در باطن، فیلم چاپلین یک داستان عاشقانه در قالب "شکوفههای شکسته"ی دی دبلیو گریفیت (DW Griffith) که 10 سال قبل ساخته شده بود میباشد، اما چاپلین آگاهانه از طریق انتقال لوکیشن از لایمهاوز به مرکز شهر شلوغ که در آن آدم آواره و ولگرد چاپلین عاشق دختر گل فروش نابینا میشود، مدرن سازی میکند. در واقع، کل فیلم بر خارج از زمانِ بودن ولگرد کوچک چاپلین تکیه دارد، چاپلین از روی عمد او را به صورت یک انسان عتیقه، که برای پسرهای روزنامه فروش گوشهی خیابان سرگرم کننده است بازی میکند ولی در عین حال شخصیت خودآگاه میباشد (منتقد اندرو سریس شخصیت چاپلین را به عنوان یک مدل پیچیدهی خود مهار شرح داده است که در عین حال دون کیشوت و سانچو پانزای خود میباشد).
بیشتر بدانید : 10 حقیقت جالب در مورد چارلی چاپلین!!
فیلم صامت زمین (Earth)
زمین، همانطور که از عنوان سکولارش آشکار است، فیلمی تغزلی نفسانی در مورد تولد، مرگ، رابطهی جنسی و شورش میباشد. در حقیقت، این فیلم صامت اوکراینی زمان شوروی یک پیروزی نامه از کشاورزی، در قالب یک درام خانوادگی است، اما کارگردان آن، الکساندر دووژنگو (Alexander Dovzhenko) بی دین بود و برای او موضوع اصلی اهمیت بیشتری نسبت به شعرها داشت. همانطور که جاناتان روزنباوم در مقالهاش بیان کرد: "در دنیای دووژنگو، حوادث اغلب تبدیل به خود تصویر میشوند.
زمین قسمت آخر از سه گانهی صامت دووژنگو (پس از فانتزی ملی 1928) و فیلم ضد جنگ و پیشروُی آرسنال (1929) میباشد، و سرشار از جوانی و در عین حال تعقیب شده توسط سایهی مرگ میباشد. این قضیه به خصوص در سکانسی که در آن وسیل بعد از یک شب با عشق واقعی خود رقص کنان به خانه برمیگردد مشخص میگردد. مرد جوان را در هنگام طلوع خورشید و در یک جادهی خاکی بالبداههی هوپک (Hopak) میرقصد، و هر گرد و خاکی که از پاهای او بلند میشود نمونهی شور، قدرت و نیرومندی میباشد. یک گلوله، وسیل را در هنگام رقص متوقف میکند، یک اعدام بی رحمانه و با بازی کاملا بد.
این فیلم برای ادای احترام به بوونها طراحی شده بود ولی در هنگام انتشار از راه اصلی خود خارج شد، و به همین دلیل به سیاسی بودن محکوم گردید. همچنین به دلیل وجود صحنههای برهنگی و یک صحنه که کشاورزان در رادیاتور تراکتور خود ادرار میکنند سانسور شده بود. اما در حالی که ترس و سرزنش در اتحاد جماهیر شوروی وجود داشت، منتقدین در کشورهای دیگر بیش از حد وحشت کرده بودند. در انگلستان منتقدین آن را "درک کنندهی زیبایی خالص سینما بیان کردند".
این دیدگاههاست که باقی میماند. نمادهای دووژینکو غنی و بی پروا میباشند. دامنه دید او شامل مناظر معنوی گسترده، و عریانی صمیمی میباشد. شاید بهترین سکانس این فیلم شروع آن باشد که در آن شاهد مقابلهی دردناک میان یک مرد در حال مرگ، نوهی خردسال او و باغ سرشار از میوهاش هستیم. این سینما زنده است و هنوز به تازگی و طراوت روز ساخت خود میباشد. پاملا هاچینسون.
فیلم صامت رزم ناو پوتمکین
همانند آغاز تماس شیطان (Touch of Evil) و پایان، بعضیها داغشو دوست دارن (Some Like It Hot) و میانهی روانی (Psycho)، چیزی در مورد رزم ناو پوتمکین سرگئی آیزنشتاین وجود دارد که بر روی کل اثر سایه انداخته و باعث میشود تا حتی بر روی مخاطبانی که کل فیلم را ندیدهاند هم تاثیر بگذارد. آیزنشنتاین داستان یک شورش دریایی را در سال 1905 که یک لحظهی کلیدی در انقلاب روسیه میباشد بیان میکند که توسط گوشت فاسدی که به خدمهی پوتمکین داده شده بود ایجاد میشود. و این صحنه توسط رسیدن خدمهی ناو به شهر ادیسا و همبستگی شهروندان تحت ستم با آنها دنبال میشود. که تصویری افسانهای را نشان میدهد. قبل از آن، ادای احترام به آن در فیلم دست نیافتنیها و به سُخره گرفتن آن در اسلحهی برهنه 33 1/3: توهین نهایی، این صحنه به عنوان یکی از شاهکارهای ادیت تصویر شناخته میشد و توسط افرادی چون جان گریرسن و آلفرد هیچکاک تحسین شده بود. و این فیلم هنوز به دلیل وجود دستکاری ریتم و تعلیق از طریق برش، تغییر در طول شات و موقعیت، حرکت دوربین و نمای نزدیک، آن ارزشها را حفظ نموده است.
یکی از سکانسهای شش دقیقهای در واقع یک درسنامه میباشد که توسط آیزنشتاین به ما دیکته شده است. هنگامی که سربازان تزار به غیرنظامیانِ در حال راهپیمایی (یک حادثه که در واقع هرگز اتفاق نیفتاده است) حمله میکنند، تنها دنبال کردن تصاویر، دشوار به نظر میرسد. سرعت کات کردنها و شلوغی سکانسها باعث میشود تصور کنید مبارزات از صحنه بیرون میریزند. وقتی صحنه با نمای یک زن در حال خونریزی در پشت شیشههای شکسته به پایان میرسد، احساس میکنیم که صحنهها شوخی بیمار گونهای با ما انجام دادهاند و با شخصیتها احساس همزادپنداری میکنیم.
فیلم صامت ژنرال اورسون ولز
اورسون ولز که در فیلمهای صامت هم مهارت داشت، این ساختهی بزرگ باستر کیتون را اینگونه توصیف میکند: "بزرگترین کمدی که تاکنون ساخته شده، بزرگترین فیلم جنگ داخلی تاکنون ساخته شده، و شاید بزرگترین فیلم تاکنون ساخته شده ".
این فیلم شما را به مرز دیوانگی میکشاند. در عین حال خندهدار، تند و تلخ و هوشمندانه است و باعث میشود با خود فکر کنید: چگونه این کار را انجام داد و صحنههای بدل نیز در آن بیش از حد تکرار نشدهاند. و در حالی که در کل فیلم دیوانگی بیداد میکند، کیتون، همانطور که انتظار میرود، شخصیتی آرام دارد. او نقش یک قهرمان ناب کیتون را بازی میکند: یک مرد به اندازه کافی شجاع است تا به نبرد برود، اما به اندازه کافی ضعیف میباشد تا در استخدام رد شود. نابغهای که میتواند ماشین آلات سنگین مانند یک لوکوموتیو بخار را برای بدل کاریهای خود دستکاری کند، ولی در عین حال نمیتواند برای معشوقش چیزی را توضیح دهد .
ژنرال در میان فیلمهای کمدی بسیار غیر معمول است، زیرا بر اساس یک داستان واقعی میباشد. کیتون یک داستان واقعی ربوده شدن قطار در جنگ داخلی را با عناصر طنز (از جمله صحنهی پر هزینهی تصادف قطار) و رمانتیک مخلوط کرد. تا سالهای زیادی، تنها خود او میتوانست جنبههای طنز را ببیند. در هنگام اکران، ژنرال با شکست مواجه شد و کیتون را وارد دوران تاریکی نمود، او مجبور به بستن قرار داد با Metro Golden Mayer و ساختن فیلمهای غیر صامت شد. اما اگر عظمت و تاثیر کیتون را بر روی سینمای صامت در نظر بگیرید، ژنرال در هر زمانی شما را تحت تاثیر قرار خواهد داد.
فیلم متروپلیس
ما دوست داریم که تصور کنیم در دوران جلال و شکوه جلوههای ویژه زندگی میکنیم، اما فریتز لنگ (Fritz Lang) در سال 1927 حماسهای را رقم میزند که باعث میشود جیمز کامرون، کوچک به نظر برسد. پرهزینهترین فیلم تاریخ در آن زمان بود که شکست آن در گیشه باعث شد که سینمای آلمان عملا ورشکسته شود. اما هر فیلمی با موضوعات آینده و رباتیک که بعد از آن ساخته شده است، از آن الهام گرفته است. میتوان اثرات آن را در همه جا از بلید رانر (Blade Runner) گرفته تا جنگ ستارگان مشاهده کرد (ربات C3PO میتواند شوهر ربات ماریا باشد).
مسلما، این یک داستان ناقص بازیگری تئاتری است، شخصیتها بی دلیل ساده و بی تکلف و عصبی، و همچنین به شدت مبهم میباشند. حتی نسخهی جدیدا منتشر شده نیز نتوانست کل داستار را شرح دهد. اما در مقیاسهای بزرگتر، مادرشهر دارای ریشههای زیادی (از داستانهای مقدس، یونگی، افسانهای) میباشد که به بررسی موضوعات ادامه میدهد و ما را نگران مینماید: اثرات غیر انسانی صنعتی. سواستفاده از فن آوری؛ شکاف بین فقیر و غنی، حاکمان و کارگران، "سر" و "دست". از لحاظ سیاسی، این فیلم سراسر طیف خوانده شده است، از سوسیال دموکرات گرفته تا فاشیست (با این حال همسر لنگ و نویسنده تئا فن هاربرو، بعدها به حزب نازی پیوستند).
حال هر معنی که داشته باشد، مادرشهر یک تجربهی بصری لذت بخش میباشد. دامنه این فیلم سرسام آور است: از آسمانخراشهای شهر بابل مانند گرفته تا محلههای یهودی نشین قنات آن، و همچنین آزمایشگاهها، کلیساهای جامع، کارخانهها و باغهای لذت. لنگ مدرنترین فیلمساز زمان خود بود، و از طریق روش خود در تصویربردای و جلوههای ویژه سبکی جدید به وجود آورد که تا امروز هم پابرجا مانده است (همهی کارها توسط آینه انجام شده است). او همچنین به روشهای قدیمیتر جلوههای ویژه یعنی پرسنل دسترسی داشت که شامل لشکرهای عظیم طراحان صحنه و سیاهی لشکرها میشد (که بیشتر برلینیهای فقیر بودند)، که باعث جذابیت کلی فیلم و حماسی شدن قیام پایانی گردید. زیر دستورات دیکتاتورگونهی او (کارگردان) هیچکس آسوده نبود. فیلم برداری تقریبا یک سال طول کشید و بازیگر زن نقش اول، بریجیت هلم (Brigitte Helm) تقریبا به خاطر کمال گرایی لنگ نابود شد. اما نتیجه چیزی فراتر از قابلیتهای سینما بود. شاهکاری که به ندرت از آن پیشی گرفته شده است. استیو رز
مطب دکتر کالیگاری (The Cabinet of Dr Caligari)
مطب دکتر کالیگاری از آن جهت عجیب میباشد که فیلمی منحصر به فرد و هنری میباشد و برای کارگردان گمنام خود، رابرت وین (Robert Wiene) موفقیت زیادی به همراه نداشت. با این حال این فیلم محصول 1920 میلادی به دلیل طراحی فوق العاده مجموعه، که کاملا مکمل داستان خود و قتل و جنون میباشد، و همچنین رفتار انتزاعی عمدی در داستان سرایی شاید اولین فیلم هنری باشد. هیچ چیز در این جهان "واقعی" نیست، و هندسه عجیب و غریب زوایای آن، به علاوه تلطیف عمدی، این محیط را برای ما تبدیل به یک کابوس واقعی میکند..
داستان بر اساس یک افسانهی قرن 11 به نام راهب حقه باز میباشد که تاثیر عجیب و غریب بیش از حد یک مرد در حال حفظ روشهای خود - در اینجا به عنوان کسی که در خواب راه میرود، با نام مستعار کالیگاری (ورنر کراوس) را بیان میکند. وقتی یکی از مردان کشته میشود، دیگری شروع به تحقیق میکند و متوجه میشود که کالیگاری از چزاره به ظاهر بی هوش برای ارتکاب یک سری از قتلها استفاده میکند. با این حال، در میان یک سری از پیچیدگیهای داستانی، مشخص میشود که کالیگری رئیس یک آسایشگاه روانی محلی میباشد، که به ما میفهماند که این یک داستان ذهنی میباشد.
جالب توجه است، کالیگاری اغلب به عنوان یک فیلم ترسناک دسته بندی میشود، و پیشگام در بسیاری از استعارههای این ژانر است که هنوز هم پابرجا میباشند. اما این طراحیهای صحنهی هرمان وارم میباشد که با ایجاد تلههای نوری که نه تنها بیانگر شخصیتهای تاریک فیلم میباشد بلکه ایجاد کننده یک بذر سوررئالیسم خوفناک میباشد که امروزه، به ویژه در سایه روشن آثار دیوید لینچ دیده میشود، این فیلم را جاودانه کرده است.
فیلم صامت باد (The Wind)
باد یکی از چهار یا پنج فیلم است که به بهترین وجه نشان دهندهی غنا و تنوع، خلوص و روشنی بیان سینمای صامت میباشد و تا ابد جاودانه شده است، مانند یک آتلانتیس که در زیر سیلی از صدا و گفتار مدفون شده است. جمعیت اثر کینگ ویدور، طلوع آفتاب اثر مورناو، تنهایی اثر پاول فجو و مادر شهر فریتز لنگ همگی رسیدند تا کمال سینمای صامت را تنها در چند ماه در سالهای 1927 و 1928 مشاهده کنند.
ویکتور سیوستروم (Victor Sjostrom) همان سی استورم در هالیوود، به عنوان یک بازیگر و کارگردان، در سوئد بسیار برجسته بود، به طوری که اینگمار برگمن، یک تحسین کننده، فیلمی در مورد فیلمبرداری یکی از کارهای کلاسیک او، درشکهی شبح ساخت و در فیلم توت فرنگیهای وحشی (1957) از او به عنوان بازیگر نقش اول استفاده کرد. آخرین شاهکارهای هالیوودی او (بعد از چه کسی سیلی میخورد و اقتباسی از Hawthorne"s The Scarlet Letter) بازیگران فیلم باد لیلیان گیش (Lilian Gish) و وارد کنندهی سوئدی، لارس هانسون (Lars Hanson) میباشند، اما نقشهای اصلی برای هفت هواپیمای پراپلور میباشند که از صحرای موجاوه برای واقعیتر نشان دادن فیلم آورده شدند. این روش جواب داد و شما هنگام تماشای این فیلم میتوانید حرکت هواپیماها را بر روی پوست خود حس نمایید.
گیش به مخمصه میآید تا برادر ناتنی محبوب خود را ببیند، اما حسادت غیر قابل وصف خواهر ناتنیاش او را مجبور به ازدواج با پیمانکار بی نزاکت (لارسون) میکند. گیر افتاده بدون پول و یا انگیزهی پرواز در کابین زهوار در رفتهی خود، باد (به عنوان یک شبح سفید خارج شده از کابوسهای او) باعث میشود تا او عقل خود را از دست بدهد. شخصیت، محیط، عناصر و احساسات وحشی، بی امان و مقاوم به درمان میشوند. با گذشت 85 سال، فیلم باد همچنان تاثیر گذار و ترسناک باقی مانده است. جان پترسن.
فیلم مستاجر (The Lodger) هیچکاک
موفقترین فیلم صامت هیچکاک، بر اساس گفتهی خود او به فرانسوا تروفو، اولین اثری است که میتوان آن را هیچکاکی نامید. این تنوع در شکار جک قاتل بیانگر ویژگیها، تمها و نقوش زندگی حرفهای هیچکاک میباشد: قاتل مشکوک که ممکن است بی گناه باشد (به عنوان مثال به فیلم شکها و مرد اشتباهی نگاه کنید). قهرمان که او را دوست دارد و در عین حال ممکن است قربانی بعدی او باشد، لندن شبانه که در خرابکاری و دیوانگی ظهور خواهد کرد، اظهار شجاعت و دلاوری و یک میل به نوآوریهای فنی (در اینجا یک سقف شیشهای که از طریق آن ما از زیر، مستاجر عصبی خستگی ناپذیر را در حال قدم زدن اتاق خود میبینیم)، اولین حضور کوتاه هیچکاک به عنوان بازیگر (در واقع در دو جا)، و ابهام آشنای وسواس جنسی که در سایر کارهای او نیز مشاهده میشود.
ایوور نوولو (Ivor Novello)، الگوی لاغر اندام دههی بیست، که به سادگی زیباترین جسم در فیلم بود، یک اتاق به همراه خانوادهی خود میگیرد که دختر او توسط یک کارآگاه که در حال شکار یک قاتل سریالی دخترهای بلوند است، مراقبت میشود. مستاجر کارهای خود را در ساعات عجیب و غریب انجام میدهد و سِری عمل میکند و اولین خواستهی او این است که تمام پرترههای بلوندها از روی دیوار برداشته شود. دیزی در حالی که پارانویا و سوء ظن پدر و مادرش بیشتر میشود از آنها متنفر میشود، در حالی که حسادت کارآگاه دیدگاه او را تیره میکند، و همه چیز در یک تعقیب دیوانه وار مستاجر توسط یک جمعیت مست به پایان میرسد.
همراه با سایه یک شک و غریبهها در قطار، این اثر نیز به یکی از فیلمهای عمیق آلمانی هیچکاک تبدیل شده است. هیچکاک یک فیلم در UFA آلمان ساخته بود و هنگامی که آنجا بود، مورناو و لنگ را در هنگام کار تماشا کرده بود. برخی ادعا میکنند که ملودرام جنسی جرم M مدیون چشم انداز غم انگیز و بدبینانه مستاجر است. جی پی.
طلوع آفتاب: ترانهای از دو انسان (Sunrise: A Song of Two Humans)
طلوع آفتاب به نظر میرسد در رویاهای ما اتفاق میافتد این یک داستان عشق و قتل خوفناک است که در یک چشم انداز تقریبا واقعی، جایی بین واقعیت و تخیل رخ میدهد. هنوز هیچ چیز کاملا مانند آن وجود ندارد. شخصیتها بی نام میباشند و در حول یک افسانهی کهن میگردد: کشور در برابر شهر. بی گناه سابق، با ثبات و با فضیلت، اکنون سوءاستفادهگر و خطرناک شده است. آنها توسط دو شخصیت زن مخالف دسته بندی شدهاند، جنت گینور (Janet Gaynor) فرشته نما و کامل (همسر)، و مارگارت لیوینگستون (Margaret Livingston) خطرناک، شلخته و سیگاری (زن درون شهر). البته، مرد داستان، کاملا گیج شده است و نمیداند کدام را انتخاب نماید. او توسط فانتزی شهری لیوینگستون اغوا شده است. اما همسرش چه؟ لیوینستون پیشنهاد میدهد که او را غرق کند.
اورسون ولز بعدها هالیوود را به عنوان بزرگترین قطار اسباب بازی که هر پسر میتواند داشته باشد توصیف کرد. مورناو هنگام ساخت اولین فیلم آمریکاییش در اینجا نیز به احتمال زیاد همین احساس را داشت. به دور از گرفتاریهای روستای واقعی یا زندگی شهری، کل فیلم ساختاری یکپارچه دارد. لوکیشنها وسیع میباشند و دکورها گران قیمت. و مورناو عملا یک ریل قطار یک مایلی برای به دست آوردن یک نمای فوق العادهی سینمایی ساخت. او برای نوآوریهای خود مشهور بود: عکسبرداری از زوایای اریب، درج تصاویر در بالای یکدیگر، ساخت، نصب دوربین بر روی یک مسیر هوایی برای تصویرهای مهتابی (البته برای مجموعهای دیگر). شما هرگز احساس نمیکنید که او این کارها را برای خاطر خودش انجام میدهد. طلوع خورشید به سادگی شما را به رویا میبرد، غم انگیز، شوم و عاشقانه، زیبا هماهنگ و آغشته با درخشندگی خواب که به نظر میرسد از چیزی بیش از چراغهای استودیو منشا میگیرد.
مصائب ژاندارک (The Passion of Joan of Arc)
در صنعت فیلم معروف است که برای یک نمای نزدیک خوب به یک ستاره نیاز است (و با این استاندارد برای یک نمای نزدیک خیلی خوب به یک فوق ستاره نیاز است). اما کاری که ماریا فالکونتی (Maria Falconetti) در سال 1928 و در ژاندارک تئودور دریر (Theodor Dreyer) انجام داد چیزی خارق العاده بود. در نقش ژاندارک، صورت زیبای او صفحهی نمایش را با درد شدید، شک، غم و اندوه و شادی و سرخوشی و در عین حال آرامش خاصی پر میکند که در صفحهی نمایش مانند خورشیدی میدرخشد. چشمهایش، که با ضربات شلاق زخمی شده است، همانند عیسی مصلوب به سمت بالا رفتهاند و ما را به یاد مریم مقدس میاندازند. او گاهی اوقات به معنای واقعی در یک نوع از وجد نابینا میشوند، و سوالات بازجویان ممکن است برای او خیلی دور به نظر برسند. و شاید همهی اینها باعث میشود تا ما او را در راس مرموز از تکامل معنوی ببینیم. به سختی تصویری از او میبینیم که نمای نزدیک نباشد و در محدودهی نماهای باز، دیدن او در زنجیر هنگامی که به دادگاه میرود یا برای اعدام آماده میشود برای ما شوک آور است.
فیلم او نشان دهندهی تاثیر ماندگار ژاندارک در میادین نبرد حتی صدها سال بعد از او میباشد و از جهات دیگری نبوغ نظامی بسیاری را نیز به تصویر میکشد (از برخی جهات میتوان آن را با ناپلئون آبل گانسه (Abel Gance) محصول سال 1927 مقایسه نمود)، اما بعد از شکست سال 1430، توسط نیروهای انگلیسی دستگیر میشود و به جرمهای غیر عقلانی محاکمه میگردد تا چهرهی قهرمانی او از بین برود و افکار بر علیه او جبهه بگیرند.
بیشتر بدانید : بهترین کارگردانان فیلمهای صامت تاریخ سینما
بیشتر بدانید : بهترین فیلم های جهان که باید حتما ببینید
بیشتر بدانید : 10 شاهکار فراموش شده تاریخ سینما!!
منبع: سیمرغ