شخصیترین و غیرنرمالترین شهلا زرلکی
مقالات
بزرگنمايي:
نسیم گیلان - وینش/اعترافباز قرار نیست داستان یا نقد ادبی یا پژوهشی اجتماعی باشد. اینبار زرلکی خودش را سیبل قرار داده. خودش هم در نظرگاه نقدشونده و هم در جایگاه نقدکننده نشسته است. قبلاً هرچه از او خوانده بودم یا نقد بود یا پژوهش. اما بیتردید این شخصیترین و غیرنرمالترین کتاباش است. کتاب با یک دفاعیه شروع و با یک دفاعیه تمام میشود. یکجور پیوست توضیحی از نویسنده که اولی دربارهی چرایی نوشتن کتاب و دومی به خاطر چرایی پایان دادن به کتاب است.
اما اگر بخواهم جامع در مورد کتاب اعترافباز بنویسم در چند دستهبندی خلاصهاش میکنم:
1- زبان کتاب چشم گیراست.
زرلکی روان مینویسد. بعد از عمری ادبیات خواندن زبان خودش را پیدا کرده و بلد است چطور زبان را در خدمت محتوا درآورد. جملات کوتاهند، ترکیبهای وصفی و اضافیِ کافی دارند. لحنی روایتمحور دارد. فلسفهبافی میکند، میبافد و میبافد تا بتواند در خلال این بافتهها کار اصلیاش را عرضه کند. اعترافاتی که عجیب و جذاب روایت میشوند. گیرم از نظر خیلیها هم آنچنان اعتراف بزرگی نباشد. زرلکی هر چیزی را میخواهد میتواند بنویسد. در اینکه خیلی جاها را درز گرفته موافقم ولی منظورم بیشتر تسلطش در بیان یک اتفاق درست به شکل دلخواهش است نه اهمیت اعترافش.
2- نویسنده به شکل دیوانهواری شیفته تعمیم دادن است.
بعد از بیان هر اعتراف و توصیف هر صحنه وضعیت تعمیمیافتهتری را میآورد و آن وضعیت را به یک گزاره کلیتر با امکان همذاتپنداری بیشتر تبدیل میکند. مثال واضحش میتواند این جا باشد: «دروغم را باور میکنند از بس طبیعی و واقعی است. اگر مثل بز تو چشمشان نگاه میکردم و میگفتم خودم (قرص آرامبخش به بچهام) دادهام بخورد تا بگیریم با هم چند ساعت بخوابیم، ممکن بود باور نکنند. همیشه همین جوری است. دروغ، واقعیتر از واقعیت به نظر میرسد. کدام دکتر ابلهی باور میکند مادر به بچه اش کلونازپام بدهد آن هم سر ظهر.»
3- اعترافباز پر است از معکوسگویی
چیزی شبیه استفاده از آرایه ادبی ایهام، اما نه عیناً. چون در ایهام دو معنای دور و نزدیک موجود است اما در اعترافباز خیلی چیزها فقط به شکل وارونه بیان میشوند و یک معنی بیشتر ندارند. از کلیت لحن نویسنده میتوانی بفهمی وقتی میگوید اصلاً اهمیتی ندارد، دقیقاً خیلی اتفاق با اهمیتی است. مثال دست به نقدش را بخواهید در صفحه 86 جایی است که دارد از درمان وسواس و ترسهای کودکیاش میگوید: «خواننده عزیز! مهم نیست اضطراب و وسواس یک بچه کلاس سومی چطور خود به خود درمان میشود. یا عاقبت گنده بک زورگیر چه میشود. اما اصل موضوع که یاد آدم می ماند. این که همه دستها و دستگیرهها پر از بوی گند و میکروب و کثافتاند»
4- اعتراف کردن جرات میخواهد، شوخی با اعتراف هوش هم نیاز دارد.
اینکه بتوانی در بیان بدترین بخش از اعترافهایت، با همه دردناک بودنش، آنقدر آرام شده باشی که باهاش بخندی اتفاق خوبی است. اما وقتی بتوانی در بیان همان اعتراف بقیه را هم بخندانی قطعاً محشر است. نیاز به یک نوع هوش و نبوغ خاص دارد. نمونههای ریز و درشت در کتاب فراوان است مثلاً جایی که از لو رفتن نامهنگاریهای عاشقانه توسط خواهر مینویسد: «دارم کاغذم را تا میکنم که سکوت و گرمای عاشقانه بهشت آفتابیام را جر میدهد.
– این جایی؟
از این سوال های بی معنی که در واقع سوال نیستند و آدم الکی میپراند توی هوا وقتی وارد جایی میشود و یکی آن جا خوابیده روی شکم و به نظر میرسد دارد کاری مشکوک میکند. از این سوالهای باد هوا، مثل یک آروغ ملایم ناخواسته سر سفره….»
5- کسی از نویسندهای که نهیب میزند خوشش نمیآید.
دستکم من یکی دل خوشی از نویسندههای انذار دهنده ندارم. دوست دارم نویسنده قصهاش را بگوید. وسط کار هی نیاید وسط بگوید اینجا را بخوان، آنجا را نخوان. بدترین اتفاق در اعترافباز همین نهیب زدنهای نویسندهاش است. کاش راهحل خلاقانهتری انتخاب میکرد. زرلکی در شروع فصلی مینویسد «این فصل را نخواندی هم نخواندی . خواننده عزیز این شعار من است. من آزاد نیستم ننویسم، اما تو آزادی نخوانی.» این قانون نانوشته ازلی است. کسی که کتاب دست گرفته اسیر خواندن بند به بندش نیست. هر جایی و هر وقتی هم بخواهد کتاب را تا میکند زیر بالش یا توی جیبش میچپاند. هیچ ترسی هم از نویسنده ندارد. یکجورهایی منت هم سر نویسنده گذاشته که کتابش را خریده، چه برسد که بخواهد عذاب وجدان برای نخواندن بخشی از آن هم بکشد. این فقط ظن نویسنده است و شاید ردپایی از خودش که وقتی صفحاتی از کتاب را نخواند دچار عذاب وجدان میشود.
6- کاش با همان کیفیت شروع، ادامه میداد.
اعترافباز شروع خوبی دارد. بهعنوان خواننده، پرت میشوی وسط ماجرا و روایت بیپرده سر ذوقت میآورد. صفحات سریع ورق میخورند. میخندی یا جاهایی غمگین میشوی و همدردی میکنی. اما این رویه ثابت نمیماند. یک جاهایی به حکم زیادی نزدیک شدن به امور خصوصی زندگی پا پس میکشد. اهمیتها و اولویتها را بههم میزند. درست جایی که ما زیاد میخواهیم بدانیم، کم میگوید و جایی که احتیاجی به توضیحش نداریم توضیح مبسوط میدهد.
در فصل پایانی جایی که منتظریم از خرده اعترافات کودکی و نوجوانی فاصله بگیرد و اعترافاتی را که بیشتر برای بزرگسالها جذاب است بیاورد (اعترافاتی مثل خرده جنایات زن و شوهری، عشقها، خیانتها، بدجنسیها و…) درست همانجا نویسنده پا پس میکشد. عکس دفاعیه اول که در آن از این گونه از ادبیات (ادبیات اعترافی) دفاع کرده. به یک باره انگار برق اعترافگوییاش میرود. میگوید بیشتر از این دیگر نمیشود. نه به حکم نتوانستن به خاطر نخواستن. به خاطر ترسهای شخصی شدن یا جدی شدن از این جا به بعدش را دیگر نمیگوید.
درست انگاری وسط کاری طرف بگوید من فقط قرار بود تا اینجا ادامه دهم ولی اول کار نگفته باشد. شاید اگر از اول ماجرا به جای آن همه میتوانی بخوانی یا نخوانی میگفت اعترافات صفر تا بیست سالگی، تکلیف مشخصتر بود.
یا اینکه مینوشت جلد دومش را اگر عمری باقی بود در شصت سالگی برای بیست سالگی به بعد خواهم نوشت. اینطوری شاید توقعمان از خواندن متناسبتر بود و از اینکه یکباره تمام شده کمتر بهمان برمیخورد.
با همهی این صحبتها «اعترافباز» ارزش خواندن را دارد. لازم نیست در تعارف با خود برای تمام کردنش باشید. ولی سعی کنید کامل بخوانید آن تکههای درخشانش آنقدری خوب هست که حوصله سر رفته از اطنابهایش را تاب بیاورید.
-
پنجشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۹:۰۷
-
۳ بازديد
-
آخرین خبر مقاله
-
نسیم گیلان
لینک کوتاه:
https://www.nasimegilan.ir/Fa/News/302314/