دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۴
اقتصادی

رنج های دیده نشده مستاجران

رنج های دیده نشده مستاجران
نسیم گیلان - خراسان /زندگی مستاجری علاوه بر چالش های مادی، زمینه فرسودگی روان خانواده با اضطراب دایمی اجاره، جابه‌جایی مکرر و حس تلخ تعلق نداشتن به خانه و محله و غریبه بودن ...
  بزرگنمايي:

نسیم گیلان - خراسان /زندگی مستاجری علاوه بر چالش های مادی، زمینه فرسودگی روان خانواده با اضطراب دایمی اجاره، جابه‌جایی مکرر و حس تلخ تعلق نداشتن به خانه و محله و غریبه بودن همیشگی میان جمع هم هست.
روزهای آخر تابستان که می‌شود بنگاه‌های املاک پر از خانواده‌هایی است که با کاغذهای آدرس از این کوچه به آن کوچه می‌دوند به این امید که قبل از شروع مدارس بتوانند منزل جدیدی را اجاره کنند. پدر خانواده اپلیکیشن‌ها را به‌دنبال گزینه خوبی بالا و پایین می‌کند و مادر هم چشمش به تقویم است؛ تا در شرایطی که هنوز فرصت برای ثبت نام مدرسه فرزندشان فراهم است خانه‌ای پیدا کنند و مدرسه‌ای در نزدیکی‌اش. هر دو هم نگران از آن‌که اسباب‌کشی به سرمای پاییز و زمستان بیفتد، اما دختر خانواده از الان ناراحت است؛ چون تازه به خانه فعلی و همسایه‌ها عادت کرده بود و دوست ندارد دوباره همه مراحل قبلی را در محله جدید طی کند. وقتی بحث مستأجری پیش می‌آید، اغلب ذهن‌مان به سمت ارقام سنگین ودیعه و اجاره‌بها می‌رود و کمتر کسی به این فکر می‌کند که مستأجر بودن، فقط جیب را خالی نمی‌کند، گاهی روح را هم فرسوده می‌سازد. چرا که در پشت پرده این جابه‌جایی‌های مکرر، داستان‌هایی از دل‌زدگی، بی‌تعلقی و پیوندهای ناتمام نهفته است. این جا، فراتر از پول، حرف از خانه‌ای است که به خاطره بدل نمی‌شود، محله‌ای که رنگ صمیمیت نمی‌گیرد و همسایه‌ای که هنوز اسمش را به‌خاطر نسپردی، باید با او خداحافظی کنی. در این پرونده به‌صورت گذرا پیامدهای روان‌شناسی و جامعه‌شناسی پدیده مستاجری را مرور می‌کنیم.
​​​​​​​خانه‌ای که ریشه نمی‌دواند
مستاجر بودن در ابعاد روان‌شناسی بخش مهمی از نیاز فرد به خانه و محله برای حس امنیت، تعلق و خاطره‌سازی را برآورده نمی‌کند
بازار
خانه تنها یک سازه‌ فیزیکی نیست؛ شبیه غذایی است که ویتامین‌هایش می‌شود تعلق، خاطره‌سازی و احساس امنیت. برای مستأجرهایی که هر یک یا دو سال مجبور به جابه‌جایی می‌شوند، این غذا مدام رقیق می‌شود بی‌آن‌که فرصت پیدا کند و قوام لازم را داشته باشد؛ در نتیجه ویتامین‌هایش یا همان کارکردهای مفهوم خانه و محله محقق نمی‌شود. برای بیشتر مستاجران خانه بیشتر شبیه «ایستگاهی موقت» است تا «پایگاه دایمی».
سبک زندگی در سایه‌ موقت بودن
ناپایداری محیط به سبک زندگی هم رسوخ می‌کند. خانواده‌هایی که نمی‌دانند سال آینده در همان محل می‌مانند یا نه، کمتر حاضرند کتابخانه‌ سنگین بخرند، گلدان‌های بزرگ نگه دارند یا دیوارها را طبق سلیقه‌ خود تزیین کنند. اشیای زندگی هم یادآور موقتی بودن می‌شوند و خود، بازتابی از اضطراب پنهان صاحب‌شان هستند. در این حالت خانواده حتی برای دل خودشان هم تغییری جزئی در خانه نمی‌دهند چون معتقدند نفعش برای صاحبخانه است.
پیوندهای نیمه‌کاره با همسایه‌ها
جابه‌جایی مکرر، روابط همسایگی را هم سطحی می‌کند. وقتی می‌دانی ممکن است چند ماه دیگر بروی، انگیزه‌ای برای دوستی و اعتمادسازی بلندمدت نمی‌ماند. روان‌شناسان این رفتار را پیشگیری آگاهانه از دلبستگی می‌نامند؛ در این حالت فرد با استفاده از تجربه روابط قبلی که روزگاری محکم شد اما به‌راحتی با اسباب‌کشی ناگزیر از هم گسست دیگر سراغ ایجاد ارتباط با دیگران نمی‌رود تا تنهایی باری شود بر ذهن و روانش. بماند که در بسیاری از محله‌ها و مجتمع‌ها، جو سنگینی علیه مستاجران وجود دارد و مالکان خانه‌ها و واحدها چندان مستاجر را همسایه حساب نمی‌کنند.
نظریه پیوند عاطفی و اضطراب محیطی
امنیت روانی در بیشتر اوقات درگرو ثبات محیط و روابط نزدیک با دیگران است. جابه‌جایی‌های پی‌درپی این ثبات را از بین می‌برد. همان‌طور که یوهان هری در کتاب «روابط از دست رفته» شرح می‌دهد، از دست دادن ارتباط معنادار با دوستان، اطرافیان و حتی محیط، همچون قطع یک شبکه‌ حمایتی نامرئی است. حتی اگر وضعیت مالی خوب باشد، بی‌ثباتی مکان حس امنیت را تخریب و اضطراب و افسردگی را تشدید می‌کند.
محله‌هایی با مرزهای سست
پیامدهای اجتماعی خانه به دوش بودن بخش زیادی از جامعه اتفاقاتی چون بی‌هویتی و بی‌هنجاری است
 در محله‌هایی که نرخ جابه‌جایی بالاست، هنجارهای محله‌ای فرسوده می‌شوند. دیگر خبری از آن قواعد نانوشته نیست که امنیت و همبستگی را حفظ می‌کردند؛ مثل مراقبت از بچه‌های دیگران یا کمک بی‌چشم‌داشت به همسایه. هر بار که ساکنان تغییر می‌کنند، این قواعد باید دوباره شکل بگیرد و خیلی وقت‌ها اصلاً فرصت این بازسازی فراهم نمی‌شود.
آنومی؛ بی‌هنجاری زیرپوستی
جامعه‌شناسان «آنومی» را وضعیتی می‌دانند که در آن قواعد مشترک و انتظارات اجتماعی، کارآیی خود را از دست می‌دهند. در محله‌های سیال و موقت، آدم‌ها کمتر شریکی برای ارزش‌ها و رفتارهای ثابت پیدا می‌کنند. این یعنی فرهنگی قالب شکل نمی‌گیرد و هرکس با برداشت شخصی خودش زندگی می‌کند. نتیجه، احساس انواع بی‌مسئولیتی نسبت به فضای عمومی است؛ به‌خصوص برای نوجوانانی که وقتی حس تعلقی ندارند مستعد رفتارهای نامناسب علیه محیط و ساکنانش هم هستند.
اعتماد در سراشیبی
سرمایه اجتماعی گاهی یعنی اعتماد متقابل و شبکه‌های حمایتی، وقتی ساکنان مدام عوض شوند، این سرمایه به شدت کاهش می‌یابد. در این شرایط نقش سنتی «معتمد محل» یا «بچه‌محل» که واسطه اعتماد و همکاری بود، عملاً محو می‌شود. وقتی نمی‌دانی شش ماه بعد چه کسی سر همان خانه خواهد بود، تمایلی برای ساختن پل‌های اعتماد به وجود نمی‌آید.
نوجوانان در محله‌های موقت
برای نوجوانانی که هویت اجتماعی‌شان هنوز در حال شکل‌گیری است، تغییر مکرر محیط از چند منظر می‌تواند آسیب‌زا باشد. در این شرایط محیط اصالت لازم را برای اثرگذاری روی نوجوانان ندارد؛ الگوهای مناسب در محله شکل نمی‌گیرد، از طرفی جایگزین‌کردن دوستان قدیمی با روابط زودگذر، می‌تواند آن‌ها را به حاشیه‌نشینی یا عضویت در گروه‌های ناسالم سوق دهد، جایی که حداقل حس تعلق هرچند کاذب، فراهم باشد.


نظرات شما